کارکردهای سازنده فلسفه در زندگی

27 اسفند 1402 - خواندن 3 دقیقه - 86 بازدید

آیا کار فلسفه این است که به مساله ای از زندگی روزمره پاسخ دهد یا اهداف کلی تر و جامع تری را برای آن باید تعریف کرد؟ در برابر این پرسش ها همانند بسیاری از پرسش های شبیه آن جوابی مشخص وجود ندارد و شاید یکی از دلایل این ابهام هم این است که تعریف افراد از آن به اندازه ای متفاوت است که متناسب با هر کدام، کارکرد و نقشی خاصی مد نظر باشد. اگر فلسفه را به معنای مابعدالطبیعه در نظر بگیریم، یک کارکرد برای آن متصور است و اگر آن را با تحلیل یکی بگیریم، تعریفی دیگر رخ می نماید. اگر رویه معرفت شناسی فلسفه را مورد توجه قرار دهیم، کارکرد فلسفه با باورهای ما پیوند برقرار می کند و اگر آن را به پدیدارشناسی نزدیک بدانیم، کارکردی دیگر را از آن می بینیم. به هرحال، همه این تعریف ها در جهان ما حضور و نمود دارند و مورد استفاده قرار می گیرند، به همین دلیل نمی توان هیچ یک از آنها را نادیده گرفت. فلسفه، انسان را در زندگی راهنمایی می کند؛ به او سعه ی صدر و روح گذشت می دهد و در اصلاح فرد و جامعه و نیز در دگرگونی های اجتماعی بسیار موثر است. فلسفه شناخت عمومی ما را نسبت به زندگی و جهان گسترش می دهد و ما را فردی زنده، بصیر، منتقد و خردمند بار می آورد. وقتی شخص در باره یک پدیدار، دارای شناخت فلسفی باشد؛ می تواند آن را بهتر تحلیل کند و عناصر و عوامل آن را در یابد و نیز از داوری و تعمیم شتاب زده اجتناب ورزد. به گفته «یاسپرس»: «روح فلسفی به حقایق و معتقدات موجود در دست مردم قانع نمی شود بلکه ناگزیر است همه این افکار و آراء را مورد بحث قرار دهد تا اینکه نوسازی لازم را بر پایه ها انتقادی مورد قبول عقل به عمل آورد». فلسفه کنجکاوی و رغبت به افزایش آگاهی را در شخص بر می انگیزد و او را به تفکر درباره مسائل زندگی سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، تربیتی و ... وادار می کند و همین وضع نیز او را فعال و زنده نگه می دارد. درواقع، ما وقتی به فلسفیدن می پردازیم که درباره جهان، انسان، تاریخ انسان، حقیقت، فرهنگ و .... می اندیشیم.